Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
فرصت بربادرفته
ایمان شایسته

"ده‌ساله بودم و از دار دنیا فقط دوتا بز داشتیم و من چوپان قریه بودم. حساب را با شمردن گوسفندها و بزها آموختم. بعدها حس می‌کردم به حساب و ضرب زبانی (جدول ضرب) و خط میرزایی (شبیه به شکستۀ نستعلیق) خیلی علاقه دارم، اما از دید پدرم رستگاری در آموختن الف ب و پنج سوره و احکام توضیح‌المسایل از ملای قریه خلاصه می‌شد.

یک روز یک هیئت دولتی برای اعمار مکتب به ولسوالی (بخشداری) آمدند. یادم می‌آید که ملاها و ملک‌ها (خان‌ها) و ریش سفیدها در خانۀ ملک صفدر جمع شدند و گاو کشتند و مأمورین را مهمان کردند. ملک حیدر با کلی ترس و مقدمه‌چینی بالاخره از آنها خواهش کرد که در منطقۀ آنها مکتب نسازند و اولاد آنها را کمونیست نکنند و از راه خدا بیرون نکنند. آن سال گذشت، اما سال بعد ساخت مکتب اجتناب‌ناپذیر بود. مکتب ساخته شد..."

پروفسور شجاع خراسانی، استاد زبان و ادب فارسی دری در دانشکدۀ تعلیم و تربیت دانشگاه کابل

محمدرضا که سرنوشت امروز خود را با خاطرات آن روزها مرتبط می‌داند، با حسرت آن روزها را به یاد می‌آورد. از او می‌پرسم چه سالی بود؟ می‌گوید سال‌های آخر پادشاهی ظاهرشاه ( آخرین پادشاه افغانستان که سلطنتش در سال ۱۹۷۳ م توسط پسرعمویش داوود خان به پایان رسید و حکومت افغانستان جمهوری شد).

کنجکاو می‌شوم. باز می‌پرسم، ولی در آن زمان که کمونیست‌ها در قدرت نبودند! جواب می‌دهد "آوازه بود هر کس مکتب بخواند کمونیست می‌شود".

احتمالاً حق با رضا بوده، چرا که سال‌های دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دوران اوج تبلیغات و گسترش کمونیسم بود و مسلماً آزادی به‌دست‌آمده در دهۀ دموکراسی (۱۰ سال آخر حکومت ظاهرشاه؛ ۱۹۶۳-۱۹۷۳ م) این اجازه را به جوانان و دانشجویان فقیر شهری می‌داد که شیفتۀ شعارهای کارگری و برابری کمونیستی در مقابل فئودال‌ها و خان‌ها و ملاکان شوند.

در همین دهۀ دموکراسی بود که احزاب کمونیستی خلق و پرچم به وجود آمدند و بعدها کودتای ۷ ثور را بر علیه داوود خان (اولین رئیس‌جمهور افغانستان) سازماندهی کردند و حکومت کمونیستی و به دنبال آن اشغال کشور توسط ارتش سرخ شوروی را رقم زدند.

برگردیم به عقب. محمدرضا اضافه می‌کند. "بعد از ساخته شدن مکتب، گاو و گوسفند، گندم و جو، روغن زرد (حیوانی) و کچالو (سیب زمینی)، خلاصه دار و ندارشان از جملۀ رشوه‌های دهقانان و ده‌نشینان به معلمان و مأموران حکومتی بود، تا حاضری فرزندانشان سر کلاس درس امضاء شود، بدون این که اولادشان سر کلاس درس حاضر شوند و قانون سواد اجباری باعث کافر شدنشان نشود. ما به ملا می‌گفتیم که خود شما گفتید که پیامبر گفته که علم را حتا از کافر یاد بگیرید. ولی او می‌گفت، کمونیست‌ها علم یاد نمی‌دهند، فقط کفر را تبلیغ می‌کنند. و این گونه شد که ما بهترین دوران زندگی‌مان را به چوپانی و بعدها به جنگ چریکی علیه کمونیست‌ها گذراندیم".

محمدرضا فقط یک نمونه از نسلی است که قربانی جنگ تبلیغاتی علیه کمونیسم شد. و استعدادش در آتش جهل اطرافیانش سوخت. شاید اگر محمدرضا مکتب می‌رفت و دانش می‌آموخت، امروز اگر نه ریاضیدان و وکیل و وزیر، ولی حد اقل یک معلم، مأمور دولت و یا کارمند سازمانی می‌شد و سرنوشتی بهتر از پینه‌دوزی کفش‌های دیگران می‌داشت.

اگر از بُعد آموزش و پرورش به دوران حضور پدیدۀ کمونیسم، چه قبل و چه بعد از حاکمیت کمونیست‌ها و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی نگاهی بیندازیم، در خواهیم یافت که به دلیل اهمیت مسئلۀ آموزش و پرورش برای پروردن نسل‌های آینده و در نتیجه، بقای حکومت‌های ایدئولوژیک کمونیستی، توجه و سرمایه‌گذاری ویژه‌ای به این امر مبذول شده بود. همان‌گونه که خودشان، یعنی نسل تحصیل‌کردۀ برآمده از دل دهۀ دموکراسی، توانستند کودتا کنند و تاریخ کشور را به گونه‌ای دیگر رقم بزنند.

وقوع انقلاب کمونیستی در افغانستان مصادف بود با اوج دوران جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب. و برخوردی که با مقولۀ آموزش و پرورش در آن دوران صورت گرفت، دقیقاً بخشی مهم از سناریوی این جنگ از هر دو جانب بود.

از طرفی اتحاد جماهیر شوروی وقت برای بقا و گسترش نفوذ خود نیازی مبرم به کمونیستی کردن اذهان مردم ( حداقل نسل جوان) افغانستان داشت. همان گونه که درکشورهای آسیای میانه موفق به این کار شده بودند. آنها نیاز به تربیت نسلی داشتند که مثل آنها فکر کند و به منافع کمونیسم وفادار باشد. به همین جهت مضامین درسی به خصوص در دانشگاه‌ها به شدت جهت‌دار بود

و از طرفی دیگر بلوک غرب، افغانستان را کلیدی‌ترین نقطه برای جلوگیری از گسترش کمونیسم به آسیای جنوب شرقی و شبه قارۀ هند و تحقق رؤیای پتر کبیر برای دسترسی روس‌ها به منابع ثروت و آب‌های گرم می‌دانست، و از دست رفتن افغانستان به منزله از دست رفتن شبه قاره نیز بود. از این رو نمی‌توانست جنگ فرهنگی را در کنار جنگ غیر مستقیم نظامی فراموش کند. به همین دلیل، برای جلوگیری از پدیداری چنین نسلی، مکتب و دانشگاه را نشانه گرفت. از در دوستی با قشر بانفوذ جامعه (ملاها و روحانیون مذهبی و در کل مجاهدان) درآمد و در اذهان مردم از کمونیسم اژدهای هفت‌سری ساخت که قاتل دین و معنویات و مبلغ کفر و الحاد بود.

در نهایت نتیجۀ این جنگ طولانی و خانمان‌سوز، فروپاشی بلوک شرق و شکست کمونیسم در افغانستان بود. جنگی که بیشترین تأثیر سوء را روی آموزش و پرورش گذاشت. جنگی که نظام آموزش و پرورش اخوانی (منسوب به گروه اخوان‌المسلمین مصر آن زمان) در دوران مجاهدان و به دنبال آن نظام آموزشی تک‌جنسی طالبان را تا سال‌ها در بدل انتقام از نظام آموزشی کمونیستی بر نسل‌های سوختۀ افغانستان تحمیل کرد. این شرایط دست به دست هم دادند، تا افغانستان در زمرۀ پایین‌ترین کشورها از لحاظ سطح سواد باقی بماند.

شاید اگر هم‌نسلی‌های محمدرضا در هزاره‌جات به جای شانه کردن سلاح به مکتب می‌رفتند، امروز بت بامیان هنوز می‌توانست از طریق جذب جهانگردان کمک شایانی به اقتصاد ضعیف این خطه کند؛ شاید مناطق مرکزی جادۀ آسفالت می‌داشت؛ شاید سیستم آبیاری و زراعت مکانیزه می‌شد و به جای یوغ کردن گاوها و الاغ‌ها امروز تراکتورها زمین را شخم می‌زدند.

و اگر هم‌نسلی‌های محمدرضا در جنوب افغانستان مکتب می‌رفتند، شاید سفر به قندهار در عصر ارتباطات مثل سفر قندهاردر ادبیات کهن طولانی و سخت نمی‌شد؛ شاید امروز به جای تریاک، ۹۰ درصد زعفران دنیا را تولید می‌کردیم و شاید با دیدن کوچک‌ترین حرکت غیر معمول یک موتور سوار، ترس از انتحار، آرامش روانی شهروندان این سرزمین را به بازی نمی‌گرفت.

از محمدرضا تشکر و خداحافظی می‌کنم، اما همچنان این سؤال ذهنم را رها نمی‌کند: اگر محمدرضا و هم‌نسلی‌هایش آن روز مکتب می‌رفتند و بر فرض "کمونیست" می‌شدند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ افغانستان امروز چه‌شکلی می‌بود؟ بدتر یا بهتر از امروز؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2010/04/02
من با آقای خراسانی هم نظرم.افغان ها بسیار شانس ها را از دست داده اند.در قدم اول با انگلیس ها جنگیدند و از تکنالوژی شان استفاده نبردند.دوم اینکه روس ها را نگذاشتند برایشان علم یاد میدادند.حالا هم باید هوشیارانه پیرو غرب باشند.
درحقیقت زمامداران افغانستان از سالها قبل فقط در عیش و خوشگذرانی مشغول بودند و به حال ملت نه اینکه دل نسوختاندند بلکه آنها را در جهل و نادانی نگهداشتند مبادا که ملت هوشیار شده این غاصبان عیاش را از قدرت بر اندازند.
در اخیر شعر علامه اقبال را برای جناب پروفیسور خراسانی میاورم که گفته است:

خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سرو کاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت

عرض حرمت
- احمد علی ماندگار، 2010/02/17
بیان یک حقیقت بود که امروز کمتر کسی به این موضوع توجه میکند و حتی رسانه های داخل افغانستان هم به این واقعیت نمی پردازند.
- بلاق دره ای، 2010/02/17
سال هاست که در مناطق مختلف این کشور از شرق تا غرب و از شمال تا مرکز و جنوب می گردم. در نورستان یک کودک را دیدم که چشمانش سخت بی قرار بود و با آنکه هرگز پا به مکتب نگذاشته بود اما هوش سرشاری داشت. همکارما که در زمینه روانشناسی کودک تخصص داشت و سال ها در کشورهای آسیای جنوب شرقی کار کرده بود میگفت این کودک یک نابغه است که استعدادش کاملا خوابیده مانده.
خیلی عجیب بود. شاید کسی باور نکند اما او در همان یک بار ملاقات که داشتیم اعمال اربعه را تقریبا فراگرفت. وقتی همراهش صحبت می کردی خیلی راحت منظور را می گرفت و گاه حتی قبل از آنکه جمله را تمام کنی بی خیال می خندید و اصل مطلب را می گفت.
وقتی گزارش بسیار مهم شما را خواندم برای هزارمین بار متیقین شدم که افغان ها از هیچ چیزی به اندازه این آیینی که دارند و خاصیت عدم استعمار پذیری شان آسیب ندیده اند.
واقعا خانه آباد
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.