او کسی بود که از ما بیش از خود ما میدانست. از گذشتۀ ما بیش از خود ما اطلاع داشت، فرهنگ ایران را بهتر از خود ما میشناخت؛ و کسی بود که عمری در راه شناخت این سرزمین باستانی و این فرهنگ دیرپا تلاش کرده بود. در ۱۹۲۰ متولد شد و از دهۀ چهل میلادی تا چند سال پیش دربارۀ ایران مطالعه و تحقیق کرد. چندین کتاب و صدها مقاله در این باب به یادگار گذاشت و در این نوشتهها بخصوص به ایرانِ شرقی و بخارا و خراسان بزرگ نظر داشت. اما مهمتر از همه این که او شیفته و دلباختۀ ایران بود و ایران را سرزمینی میدید که در آن حکومتها مهم نیستند، تاریخ و فرهنگ اهمیت دارد.
با اینکه در دو کتاب بزرگش: "میراث باستانی ایران" و "تاریخ باستانی ایران" بر اساس سکهشناسی و سنگ نبشتهها به بررسی ایران باستانی میپردازد اما بر این عقیده بود که دورۀ طلایی ایران، نه دورانهای پیش از اسلام که دورۀ اسلامی آن ( از اوایل تا پایان قرن پنجم ششم ) است. به همین جهت مطالعات مربوط به این دوره را "عصر زرین فرهنگ ایران" نام نهاد.
به سرزمینهای شرقی و ماوراءالنهر نیز چون پارهای از ایران مینگریست و از آن میان دل به بخارا داشت و از میان کتابهای خود یک کتاب ارجمند را به "بخارا" اختصاص داد و برای نشاندادن اهمیت بخارا به نقل قول نوشت که «اصیلترین اسب وقتی به بخارا بیاید الاغی بیش نیست»*. بخارا را نیز از جمله به خاطر آن دوست میداشت که میگفت زبان فارسی در آن، پا و سپس مأوا گرفته و از آنجا شروع به نشو و نما کرده و بدل به زبان دوم جهان اسلام شده و عصر زرین ایران هم در این زبان تحقق یافته است. سهل است، فکر میکرد که این ایرانیان بودند که اسلام را جهانی کردند و تمام مدنیت آن را هم بر پشت مرکب رهوار زبان فارسی در غرب تا اقصای آسیای صغیر و در شرق تا چین بردند.
میگفت سرزمینهای آسیای میانه اگرچه در دوران هخامنشی پارهای از ایران بود اما در دورۀ پارتها و ساسانیان این ارتباط گسیخته شده بود؛ حکومتهای دیگر و سامان دیگری یافته بود. وقتی اعراب آن سرزمینها را فتح کردند ناگزیر آنها نیز بخشی از قلمرو خلافت اسلامی شد و بدینسان ایرانیان آسیای میانه، نخستین بار پس از زمان هخامنشیان با خویشان غربی خود پیوند یافتند.
فرای، ایران و ایرانی را باور داشت و میگفت ایرانیان از زیر بار گزند تاختوتازها و ویرانگریهای گسترده، همواره ققنوسوار از درون خاکستر خویش برمی خیزند. و باز عقیده داشت که ایرانیان محافظهکارترین و در عینحال مبتکرترین مردم خاورمیانه به حساب میآیند و این را در قیاس با مصریها و سوریها میگفت. در برابر مصر و سوریه که در دوهزاره اخیر دگرگونیهای بسیار پذیرفتهاند، ایران توانسته است میراث خویش را حفظ کند. مصریان تاریخ باستانی خود را از یاد بردند اما ایرانیان با وجود گرایش به آئینی نو، همچنان آئین زرتشت و آداب و رسوم کهن را نگاه داشتند. اگرچه ایرانیان اسلام را پذیرفتند ولی با ایرانی کردن آن از اسلام یک دین و فرهنگ جهانی ساختند که «به خوی و آئین و اعتقادات عربهای بادیه ربطی نداشت». به تأکید نوشته است که «بدویان بیابان عربستان، زبان و دین خویش را در سراسر شرق نزدیک پراکندند و از آن میان تنها ایران و آناطولی توانستند از عرب زبان شدن برکنار بمانند».
جالبتر این است که ما ایرانیان به طور معمول فکر میکنیم که حملۀ اعراب زبان ما را با لغات تازی درهم آمیخت و همه چیز را از نامها تا دفتر و دیوان محاسبات عربی کرد اما او عقیده داشت که حملۀ عرب علت عمدۀ انتشار زبان فارسی در تمام منطقه شد. میگفت در ایران به لهجههای مختلف و زبانهای گوناگون سخن میگفتند و زبان مکتوب در گوشه و کنار ایران بزرگ فرق داشت؛ زبان فارسی در شرق ایران رایج بود اما در نواحی غربی ایران مانند همدان و آذربایجان زبان کتابت نبود. اهالی اهواز زبان اهالی همدان یا تبریز را درک نمی کردند. در عین حال بر اثر استیلای عرب و آمدن زبان عربی، در سراسر ایران بسیاری از واژگان این زبان با زبان فارسی درهم آمیخته بود. در چنین شرایطی ایرانیان شرقی با هوشمندی تمام این دو زبان را درهم آمیختند و زبان تازهای پدید آوردند که زبان فارسی نام گرفت؛ زبانی که نه تنها در سراسر ایران قابل فهم بود بلکه بعدها زبان دوم اسلام و مایۀ نفوذ این دین تا اقصا نقاط شد.
دربارۀ غنای زبان فارسی نوشته است که اگر زبان فارسی به فرهنگ پرتوان عربی و قواعد عروض عربی دسترسی نیافته بود، تردید وجود دارد که این چنین شکوفا میگشت. «بسیاری از ادبیات فارسی میانه برجای نمانده است اما معدود آثار برجای مانده آن چنان نسبت به ادبیات فارسی جدید فقیر است که ناگزیر این نتیجه حاصل میشود که زبان عربی بود که عاملی برای وسعتگرفتن و جهانگیر شدن فارسی جدید شد».
در زمینۀ پذیرش اسلام از سوی ایرانیان عقیده داشت که بین آئین زرتشتی و آئین نو شباهتهای فراوانی وجود داشت. «کافی است بگوییم بسیاری از آداب زرتشتی مانند نمازهای پنجگانه در روز، همانندی آن را با اسلام شگفت و چشمگیر ساخته است آن چنانکه بسیاری گرایش به اسلام را آسان دیدهاند، بویژه از دینی پایبند آداب و تشریفات دقیق به یک دین آسانگیر و در بند ظاهر مؤمن و اعتراف و اقرار به شهادتین».
در زمینۀ پذیرفتن خط عربی نیز میگفت که «آثار پهلوی و نحوۀ کتابت آن با هزوارشهای آرامی که به ماسک بیشباهت نیست، چنان دشوار و بغرنج بود که بسیاری از فارسیان، عربی را با آغوش باز پذیرفتند و سپس حروف عربی را برای نوشتن فارسی به کار بستند. با اینکه این حروف هم نقائصی داشت اما نسبت به آنچه داشتند پیشرفت بزرگی به شمار میرفت».
وقتی بحث دانشگاه جندی شاپور را به میان میآورد، یادآور میشود که در این دانشگاه متنها از زبان سانسکریت و یونانی و سریانی به پهلوی ترجمه میشدند و در ادامۀ بحث به اینجا میرسد که بعدها این متنها نه از زبان اصلی بلکه از زبان پهلوی به عربی درآمدند و این را گواهی میگیرد بر آنکه «ایران ناقل دانش کهن به جهان اسلامی بوده است».
در دیدگاه او، جهان اسلام چنان ایرانی بود که بغداد، مرکز خلفای عباسی هم «بر گردۀ مدائن ساسانی پدیدار شد». از این هم فراتر میرفت و میگفت «اسلامی که در سدههای پنجم ششم هجری پدید آمد، اسلام ایرانی بود که به زبان عربی نوشته شده بود».
این چنین بود که سامانیان که خود را وارث ساسانیان میدانستند و در عین حال مسلمانانی متعصب بودند، سازشی خشنودکننده در زبان فارسی جدید یافتند که به خط عربی نوشته میشد و فرهنگ کهن را با موازین معاصر اسلامی وفق میداد.
علاوه بر اینها، آثار او که میتواند ذهن هر کس را نسبت به دورۀ اسلامی ایران روشن کند، نکاتی را بر خود من روشن کرده است که در آثار دیگران ندیدهام. از جمله آنکه اختلاف بین روشنفکری و روحانیت، ریشه هزارساله دارد. در دورۀ ساسانی سه طبقۀ کشاورزان، نظامیان و روحانیان وجود داشتند. اندک اندک دبیران نیز ظهور کردند و به کار ملکداری پرداختند و به طبقهای با نفوذ بدل شدند. اهمیت یافتن دبیران، نتیجۀ اصلاحات خسرو انوشیروان بود. پس از او دبیران طبقۀ چهارمی در ایران شدند و این سنت تا زمان خلافت عباسیان ادامه یافت و نفوذ دبیران همچنان رو به فزونی رفت. «با برافتادن شاهنشاهی ساسانی و در نتیجۀ فروافتادن بزرگان و تنزل آئین زرتشتی، دبیران بیش از پیش برکشیده شدند. این اساسا حاصل آن بود که عربان در پی یافتن کسان شایستهای بودند که بتوانند سرزمینهای گرفته شده را اداره کنند. بعدها با پیدایش دستگاه روحانی اسلامی رسمی سنی، علما یا دانشمندان اسلامی رقیبی شدند برای دبیران یا کُتٌاب و سرانجام دستگاه روحانی نفوذی بس بیشتر از دبیران یافت».
گویا قدرت گرفتن روحانیان نخست وامدار تدوین اصول فقه سنت و جماعت بود که بعدها در مدارس تدریس میشد و دیگر نبردی که بین بویهیان شیعه مذهب و سامانیان سنی مذهب در میگرفت. امیران سامانی در نیمۀ دوم سدۀ چهارم هجری برای یافتن پشتیبان در میان مردم و پیکار با گرایشهای کفرآمیز به سوی علما رو کرده بودند و این امر در دورۀ غزنویان و سلجوقیان قوت بیشتری گرفت.
در پایان مقدمۀ کتاب "تاریخ باستانی ایران"، در زیر امضای ریچارد فرای نام چهار شهر آمده است: «هامبورگ، شیراز، کیمبریج، و ماساچوست». این نشان میدهد که در دهۀ ۷۰ میلادی که در دانشگاه شیراز، تاریخ و فرهنگ ایران، تدریس میکرد، همچنانکه "مسعود رجب نیا" مترجم مهمترین آثار او به فارسی نوشته، وظایف فراوانی در اطراف و اکناف جهان داشت. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶، استاد میهمان دانشگاه پهلوی شیراز بود و موسسۀ آسیایی دانشگاه را هم سرپرستی میکرد. کرسی ایرانشناسی دانشگاه هاروارد و کلمبیا به دست او تأسیس شده بود. در ضمن رجب نیا به غیر از سه کتاب مهم او و کتابی که در تاریخ بخارا نوشته است (این یکی ترجمۀ محمود محمودی)، دیگر آثارش را چنین برشمرده است:
یادداشتهای مربوط به سکههای کهن ماوراءالنهر ۱۹۴۹، تاریخ کمانداران ۱۹۵۴، تاریخ بخارای نرشخی ۱۹۵۴، تاریخ نیشابور ۱۹۶۵، بررسی کتیبۀ دورا اوروپوس ۱۹۶۵، همکاری در کاوشهای قصر ابونصر در فارس ۱۹۷۳، نگارش میراث آسیای میانه ۱۹۶۶، و ویراستاری جلد چهارم تاریخ ایران کیمبریج. میدانیم که کتابهای دیگری نیز از او منتشر شده است از جمله کتاب "ایران بزرگ" در سال ۲۰۰۵.
با اینکه سالها در شیراز زیسته بود، گویی اصفهان را بیشتر دوست میداشت و میخواست در این شهر به خاک سپرده شود. شاید شیراز با آثار باستانیاش برای او نماد ایران باستان و اصفهان با آثار صفویاش نماد عصر زرین فرهنگ ایران بود. با وجود این روزگار با جنازهاش بازی شگفتی کرد و خاکسپاریاش ماجرایی پُر آب چشم شد. یادش گرامی باد.
*تمام نقل قولها از کتاب "عصر زرین فرهنگ ایران" به ترجمۀ مسعود رجب نیاست.
مناسب دیدم پیشنهاد دهم تصویر و متن کامل کتاب او را هم در سایت قرار دهید.
ممنون
خوشحالم که مقاله نویی از شما در جدیدآنلاین می خوانم.
سلامت و سربلند باشید
مهدی عزیزی